دفترچه چرمی

دنیا از دیدِ یک دانشجوی پزشکی

دفترچه چرمی

دنیا از دیدِ یک دانشجوی پزشکی

آیا آمادم بمیرم؟

این متنی که میخوام بنویسم خیلی وقته فکرم رو مشغول کرده. پس هیر ایت گوز....

حدود های دوسال پیش بود که زلزله سرپل ذهاب اومد، دو روز پیش هم زلزله نزدیکی های میانه.

هر دو تای این زلزله ها رو تو تبریز حس کردم، به خاطر اینکه ساختمون ما بلنده، آونگ وار، یک زلزله ۵ ثانیه‌ای رو تبدیل میکنه به ۳۰ ثانیه عقب جلو رفتن. از اونجایی هم که گسل تبریز سال هاست فعالیت نکرده، هر لحظه احتمالش وجود داره که بزن سرش و کل تبریز رو با خاک یکسان کنه. پس باور کنید موقعی که میگم تو هر زلزله من با خودم میگم تموم شد دگ، محمدرضا!

میگن مردم وقتی با مرگ روبرو میشن، عزیزانشون و خاطرات خوبشون میاد جلو چشمشون. ولی تو هیچ کدوم واسه من اینجوری نبود.

تو هر دو فقط به یک چیز فکر میکردم: آیا آمادم که بمیرم؟

و تو هر دو جوابم این بود: آره.

و یک سوال دیگه: آیا آمادم زنده بمونم به قیمت تنها زنده موندم، بدون بابام، مامانم یا داداشم؟

تو هر دو جوابم این بود: نه‌.

ولی امروز به این فکر میکردم که آیا بعد از ۱۵ سال هم همین جواب رو میدم؟؟؟

فکر نمیکنم.

چرا؟ چون دید من نسبت به مرگ (به خصوص مرگ خودم) خیلی منطقیه.

یعنی الآن اگر من بمیرم، هیچ تفاوتی تو دنیا ایجاد نمیشه. هیچ کسی وابسته من نیست. حتی بعضی وقت ها فکر میکنم که از لحاظ عاطفی هم هیچ کس به من وابسته نیست. خانواده‌ام قراره غصه بخورن ولی اوری بادی یاز گوئینگ تو موو آن ایوِنشولی.

ولی بعد ۱۵ سال، امیدوارم البته، من خودم صاحب خونواده خواهم بود. همسر خواهم بود، حتی شاید پدر.

اون موقع، شاید از این بیشتر سعی کنم از دست مرگ فرار کنم. چون که هیچ کسی نمیتونه جای پدر و مادر واقعی رو برای یه بچه بگیره.

این فوبیای بزرگ زندگی منه. که خیلی سرنوشت ساز خواهد بود در آینده‌ام. تا جایی که یکی از عللی که تقویت میکنه تصمیم رو مبنی بر هیچ وقت پدر نشدن اینه که اگر من نباشم، کی قراره واسه فرزندام پدر باشه،

هیچ کس! یا اگر بچه‌ام مادرش رو از دست بده، کی رو میتونم بزارم جای مادرش؟ این اتفاق محال مطلقه. هیچ کس نمیتونه جای پدر و مادر واقهی رو بگیره.

این چند جمله آخر رو با دل چرکین مینویسم. امیدوارم کسی از حرف های من ناراحت نشه، چون میدونم که یک (و حتی شاید دو) نفر که قراره این پست رو بخونن خوشون تو این موقعیتن و با خودشون میگن :" تو دگ چی میگی بابا"

ولی خب، این موضوعیه که من هنوز باهاش کنار نیومدم و به احتمال بسیار زیاد در آینده هم نخواهم کنار اومد.

ولی شرایط الآنم، خیلی متفاوته، آینده هیچ کسی وابسته به وجود من نیست.

این که بعد از مرگم دگ هیچ کس من رو یادش نکنه یکی از ترس های خیلی بزرگ منه.

با این همه، الآن اگر از من بپرسید:  آیا آماده‌ای بمیری؟

میگم آره. حاظرم که بمیرم.